امیر محمدامیر محمد، تا این لحظه: 19 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 18 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

امیرمحمد و امیررضا نازنین های مامان و بابا

تولد مامان جون

امروز 20 بهمن 93 هست ما برای مامانمون تولد گرفتیم ومهمون داشتیم مادربزرگ ودایی اومده بودند خیلی خوش گذشت مادر عزیزم هزاران بار تولدت مبارک وهزار بار از این تولدها به علت مشغله زیاد از سفره نتونستم عکس بگیرم مادر عزیزم تولدت مبارک ...
20 بهمن 1393

کوتاه کردن موهای امیررضا

امیرمحمد موهاش رو کوتاه کرده بود ولی امیررضا به خاطر داشتن امتحان نرفته بود آرایشگاه تااینکه با خاله رفتند موهاشون رو کوتاه کنند امیررضا قبل ازکوتاه کردن موهاش سلام من اومدم امیررضا بعداز کوتاه کردن موهاش قربونش برم ماه شده بود ...
11 بهمن 1393

خرید برای آشپزخونه

روز 29 دی باخواهرم مامان بچه ها رفتیم برا خرید عکسهاشو میزارم تا یادگاری بمونه عکس گلهای خونه مادربزرگ اینم عکس امام رضا (ع) که پارسال همین موقع خونه مادربزرگ بودیم ومن داشتم برای پایان نامه کار میکردم واستاد خیلی سخت گیری داشتیم ومن خیلی روی اون زحمت کشیده بودم وهر موقع که برای کارهای اون میرفتم بیرون اول به امام رضا سلام میدادم وبعد از خونه خارج میشدم وخودم رو سپرده بودم به امام رضا (ع) وباور داشتم که کارهای سخت رو برام آسان میکنه وهمین طور هم شد واون روز که رفته بودم خونه مادربزرگ وقتی وارد خونه شدم چشمم به عکس افتاد وبا خودم گفتم که پارسال همین موقع چه مشکلاتی رو پشت سر گذاشتیم ود...
11 بهمن 1393

عکسهای بجا مانده از شب چله

شب چله ما مهمون داشتیم همه دور هم بودیم خاله ودایی هم از تهران اومده بودند ولی جای احمد داداشم دیده میشد چون رفته اهواز دانشگاه اون شب برامون خوش گذشت ساعت 10 بود که شام می خوردیم وبعد صرف شام دایی به احمد زنگ زد وهمه باهاش صحبت کردیم اون روز هوا خیلی سرد بود ولی احمد میگفت که ما اونجا داریم هندونه تابستون میخوریم وهوا بهاری هست یک روز قبل از شب چله قبل از اومدن مهمونها بچه ها دیر رسیده بودند چون جایی دعوت بودند ویه بارهم با ما شام خوردند بعد شام وصرف چای نوبت میوه شد امیرمحمد خیلی کمک کرد در گذاشتن پیش دستی وگرفتن میوه به مهمونها بعد نوبت پش...
11 بهمن 1393
1